هیربدهیربد، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

بیکران عشق ما هیربد

داری بزرگ میشی

پسرکم حسابی شیطون شدی و صد البته شیرین؛ گاهی تو طول روز آنقدر منو مشغول خودت می کنی که فراموش میکنم به جز تو کارای دیگه ای هم تو برنامه روزانم جا داشته، آخر شب هم دیگه نای حرکت ندارم اگه  کمک های بابا امین و مامانی نباشه که واویلاست. با اینکه خیلی شیطون شدی و با توجه به رفلکسی که داری غذا دادن به تو یه پروژه خیلی بزرگه ولی وقتی که هر روز نه بلکه هر ساعت کار تازه ای رو که یاد گرفتی رو میکنی یا کلمه تازه ای میگی یا حتی موقعی که بعد هر شیطنت متحیر العقول یکی یکی همه رو ریز ریز نگاه میکنی و بعد زیر زیرکی میخندی، دیگه دنیا مال من میشه و آنوقته که به خودم تلنگر می زنم لادن خانوم نکه یادت بره که مادری، نکنه فراموش...
26 شهريور 1390

تولد(3)

سلام هیربد جان الان ساعت 19:30 روز سه شنبه مورخ 14/10/1389 است (تعجب کردی ،درسته اسم شما هیربده و دقیقا 2 ماه و 19 روزتونه )،معذرت میخوام تا الان خاطراتتون رو ننوشتم ولی میخوام تمام لحظات شیرین و مهم زندگیتو تا اونجائیکه امکان داره یاد داشت کنم ؛ پسرم ،عزیزم از مامان لادن بسیار ممنونم که دوباره انگیزه ثبت خاطرات رو برام ایجاد کرد؛ ابتدا می خوام ادامه خاطرات قبلی رو برات بنویسم :(و اینک ادامه ماجرا) در حالی که جواب آزمایش رو گرفتم و در جواب مشخص شد بتا بیشتر از 800 هستش. توی میدون اسبی عظیمیه گل فروشی بود و یک دسته گل نرگس و یک گلدون گل پامچال صورتی رنگ گرفتم  و پیش  خودم قرار گذاشتم دسته گل نرگس رو به خاطر خبر خوش بارداری به عش...
26 شهريور 1390

آلبوم عکس(از تولد تا 10 ماهگی)

برای مشاهده عکسهای هیربد می توانید به ادامه مطالب رجوع کنید. هیربد، آغازین ساعات تولد در بیمارستان : هیربد در دو روزگی:   هیربد در 15 روزگی: هیربد در آستانه یک ماهگی: هیربد 45 روزه شده : هیربد در دو ماهگی:  اینم دختر خاله لناست که گفتم هشت روز ازم کوچیکتره: از سه ماهگی سعی کردم در مورد هر چی که قراره بعد از این بخورم بیشتر تحقیق کنم، این شد که رسما اعلام کردم که دیگه از هیچ مدل شیری خوشم نمیاد چه دلتون بخواد و چه دلتون نخواد؛ تا امروز هم که ده ماهه شدم مرغ یه پا داره. هیربد چهار ماهه شده :  با شروع پنج ماهگی هیربد اولین نوروز رو تجربه کرد: (تحویل سال نو د...
23 شهريور 1390

تولد(4)

زمان: ساعت 2 صبح جمعه اول بهمن سال 1389                                                                عزیزم میخوام برات از روزی بگم که مامانت خیلی استرس داشت و همش از خدا میخواست که شما صحیح و سالم بدنیا بیای ، یادمه هیچ کس به اندازه مامان لادن برای شما آرزوهای رنگارنگ نداشت و همیشه به من میگفت خدا کنه پسرم همیشه سالم و&n...
22 شهريور 1390

تولد(1)

(مطالبی که تحت عنوان تولد برای پسرکم ثبت میشود عینا دست نوشته های بابا برای ثبت خاطرات در یکسال اخیر میباشد) به نام خدا ، به نام آنکه هرچه داریم ، هرچه خواهیم ، هرچه میبینیم و تصور میکنیم از لطف و نشانه اوست الان ساعت 22:53 چهارشنبه  دهم شهریور سال هزار و سیصد و هشتاد و نه هجری شمسی است ، به اتفاق لادن گلم وپسر کوچولوی عزیزم که منتظر بدنیا اومدنش هستیم مشغول تماشای تلویزیون هستیم. پسر عزیزم  نمیدونم چرا تا حالا خاطرات دوران حاملگی مادرت رو ننوشتم ولی حالا میخواهم هرشب خاطراتمون را برات بنویسم ،عزیزم  پسر گل بابا امین و مامان لادن میخوام از روز 4/12/1388 تا امروز از همه اتفاق های مهم که گاهی ...
17 شهريور 1390

شروع

سلام پسر گلم                                                                                                          &nbs...
8 شهريور 1390
1